نوروز این رفاقت را نگاهبانی میکند که باور کنیم قلبهایمان جای حضور دوستانمان هستند . .
اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند!
اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست!
اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت میخواهد.
یه عمـری با غـم عشقت نشستـم
به تـو پیوستم و از خود گسستـم
ولیکن سرنوشتم این سه حرف بود
تو را دیـدم، پرستیـدم ، شکستم
تو دریایی و من موجی اسیرم که میخواهم در آغوشت بمیرم
بیا دریای من آغـوش بر کش نمیخواهم جـدا از تو بمیـرم
امشب دامن تو پر از هدیههای کوچک و بزرگ میشود
اما من هیچ ندارم که به تو هدیه دهم جز دلی که به من پس دادی
تولدت مبارک
هر انسان لبخندی از خداست و تو زیباترین لبخند خدایی
تولدت مبارک
ای سبزترین خاطره در باغ وجودم
دیشب به حضورت غزلی ناب سرودم
گفتند که چه داری از این هستی دنیا؟
گفتم که رفیقی هست همه بود و نبودم
امشب چه شبی روشن و زیبا و مصفاست *** احسنت، به این جشن دل انگیز که برپاست
گویا که گلی پای نهاده ست به گیتی *** کز فرّ و شرف، آبروی جمله ی گلهاست
تولدت مبارک
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﻔﺘﻦ ﻫﯿﭻ ﮔﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
تولدت مبارک
شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق، که میبندد به زنجیرم
و بی تو لحظهای حتی دلم طاقت نمیآرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز میبارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگیهایم؟
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم؟
خداحافظ، تو ای همپای شبهای غزلخوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم؟!
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی
یکی محبت میکنه و یکی ناز میکنه!
اونی که ناز میکنه همیشه محبت میبینه اما اونی که محبت میکنه همیشه تنهای تنهاست...کاش بودی تا دلـم تنها نبـود
تا اسیـر غصـه فـــردا نبــود
کاش بـودی تا فقط باور کنـی
بیتو هرگز زندگی زیبا نبود
***
سکوتم را به باران هدیـه کردم
تمـام زندگــی را گــریه کـردم
نبــودی در فــراق شـانـههـایت
به هر خاکی رسیدم گریه کردم
***
تو مثل راز بهاری و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد! قسم به شب نمیدانم
کلاس عشق ما دفتر ندارد
شراب عاشقی ساغر ندارد
بدو گفتم که مجنون تو هستم
هنوز آن بی وفا باور ندارد
***
مینویسم، چون میدانم هیچ گاه نوشتههایم را نمیخوانی، حرف نمیزنم، چون میدانم هیچ گاه حرفهایم را نمیفهمی، نگاهت نمیکنم، چون تو اصلا نگاهم را نمیبینی، صدایت نمیزنم، زیرا اشکهای من برای تو بیفایده است، فقط میخندم، چون تو در هر صورت میگویی من دیوانهام.
صفحه قبل 1 صفحه بعد