درخت ها نشانه اند
درخت ها ترانه های جاودانه اند
دل سکوت خاک را دریده اند
به سوی نورهای آسمان
قد کشیده اند
درخت ها بهانه اند
برای عشق های بی زوال
نشانه های روشن زمانه اند.
دلم گرفته امشب در خلوت شبانه
هوای گریه دارم ز سوز این ترانه
***
از دست رفته فرصت تا کی صبور باشم
در آرزوی وصلت جان از تنم روانه
***
بر عاشقان نظر کن ای منتهای خوبی
ابروی نازنینت محراب را نشانه
***
از عشق جانگدازت و زنور جانفزایت
مدهوش و بی قرارم باقی همه بهانه
***
در سینه شقایق عطر تو می تراود
بر لوح جان عشاق نام تو جاودانه
***
تا بگذری از اینجا ای غایب از نظرها
چون خاک زیر پایت بر خیزم از میانه
زندگی زیباست چشمی باز کن گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست عینک بدبینی خود را شکست
علت عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسمها جان دیده ام درد را افکنده درمان دیده ام
دیده ام بر شاخه احساسها میتپد دل در شمیم یاسها
زندگی موسیقی گنجشکهاست زندگی باغ تماشای خداست
گر تو را نور یقین پیدا شود میتواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است حال من عشق تمام مردم است
زندگی یعنی همین پروازها صبحها، لبخندها، آوازها
ای خطوط چهره ات قرآن من ای تو جان جان جان جان من
با تو اشعارم پر از تو میشود مثنوی هایم همه نو میشود
حرفهایم مرده را جان میدهد واژه هایم بوی باران میدهد
"بال پرواز"
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیم بیخبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیهها گم شده و در به درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفر مطلق شدهام دایرهای بی وترم
من خدای غزل ناب نگاهت شدهام
از رگ گردن تو، من به تو نزدیک ترم
شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق، که میبندد به زنجیرم
و بی تو لحظهای حتی دلم طاقت نمیآرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز میبارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگیهایم؟
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم؟
خداحافظ، تو ای همپای شبهای غزلخوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم؟!
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی
ای پادشـه خـوبان داد از غــم تنهایـی
دل بیتو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایــم گل این بستان شاداب نمـیمـانـد دریاب ضعیـفان را در وقـت تــوانایـــی
دیشب گــله زلفش با باد هـمـیکــردم گفتـا غلطـی بگذر زین فکرت ســودایــی
صد باد صبا این جا با سلسله مـیرقصـند ایـن است حـریف ای دل تا باد نپیمــایــی
مشتاقـی و مهجـوری دور از تو چنانم کـرد کــز دسـت بخـواهد شـد پایاب شکیبایـی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخسـاره بـه کـس ننمود آن شاهد هرجایـی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست شمـشاد خـرامــان کــن تـا باغ بیـارایـی
ای درد تــوام درمــان در بستــر نـاکامـی و ای یـاد تـوام مـونس در گـوشـه تنهـایـی
در دایــره قسمـت مــا نقطــه تسلـیمیـم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایـره مینـا خـونین جگـرم مـی ده تا حـل کنـم ایـن مشـکل در ساغـر مینایـی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبـارک باد ای عـاشـق شیدایـی
خداحافظ پادشاه فصلها پاییز
خداحافظ پاییز، فصل غمهای شیرین
خداحافظ پاییز، فصل عاشقی
خداحافظ پاییز، فصل دلتنگیهای غروب
خداحافظ پاییز، فصل خشخش برگهای خسته
خداحافظ پاییز، فصل قدم زدنهای شبانه
خداحافظ پاییز، فصل هوای دو نفره
خداحافظ پاییز، فصل بارانهای لطیف
خداحافظ پاییز، فصل احساس
خداحافظ پاییز، فصل قشنگ دلدادگی
یکتا پادشاه فصلها
خداحافظ
هوای باغ پاییــــزم شکفتــــن رفته از یـــادم
زدم سر بس که بر دیـوار تکیده بر قفس بالم
چنان بی یاور و یارم چنان بیــگانه با خــویشم
که حتـــی سایـــهام دیگر نمـــیآید به دنبالم
گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از سورت سرمای سخت
هست امیدی که ابر فرودین
برگ ها رویاندش از فر بخت
بر درخت زنده بی برگی چه غم
وای بر احوال برگ بی درخت...
"شفیعی کدکنی"
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای کار گشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بیحجت نام تو مسجل
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت دراز دستی
نظامی
صفحه قبل 1 صفحه بعد